زندگی منُ عشقم

زندگی منُ عشقم

خاطرات زندگی ما 2تا
زندگی منُ عشقم

زندگی منُ عشقم

خاطرات زندگی ما 2تا

Thank god

دنیا خیلی عجیبه...واقعا زمان چقدر زود میگذره و عمر ما هم میگذره.الان دارم به سال گذشته تو همین زمان و روزهاش فکر میکنم که عمم و شوهرعمم با خانوادم درمورد مهدی و من صحبت کردند.اون روزدقیقا 21 خرداد بوده که منم امتحانات نهایی سومم تموم شده بود.واقعا چقدر من اون روزها خوشحال بودم وهنوزم هستم.باور نمی کردم این حرفارو اینکه این اتفاق بیفته که من و مهدی جونم ازدواج کنیم.

اون روزها خیلی خیلی واسم شیرینه و همیشه بهشون فکر میکنم وبا مهدی جونم احساس خوشبختی میکنم.8مرداد سالگرد ازدواجمونه.روزیه که من و عشقم به هم رسیدیم. روزیه که تمام تنهایی ها و غمی که تو گذشته داشتیم و فراموش کردیم.

از کنار هم بودن لذت ببریم و همیشه خوشحال و سپاسگذار خدای مهربون باشیم.

من از بودن در کنارشوهرم خیلی خوشحالم و این حس خوشبختی و خوشحالی رو تا لحظه ی مرگم هم دارم و هیچ وقت فراموش نمیکنم.

خدایا به خاطر روزای خوبی که بهم دادی واقعا ازت ممنونم.

کنکور

من از مدرسه دیگه راحت شدم.اخه امتحانای پیش داشگاهیم 10 خرداد تموم شده بود و دیگه نگرانی واسه مدرسه نداشتم. ازاون به بعد تنها نگرانیم 21 خرداد بوده اخه  روزی بود که باید کنکور میدادم و خیلی نگران بودم.به خاطر اینکه من واسه کنکور هیچ تلاشی نکردم این همه اضطراب داشتم.

روز پنجشنبه 21 خرداد دانشگاه آزاد امتحانمون برگزار شد و در هرصورت امتحانش چه خوب چه  بد گذشت.

شب پنج شنبه به مناسبت تولد مادرشوهرم(عمه) یه هدیه ناقابل و کیک تولد گرفتیم و خونشون رفتیم و یه جشن کوچیکی گرفتیم خیلی خوش گذشت.

و خیلی هم خوشحال شدن.ولی جای مهدی جونم خیلی خالی بوده اخه از 15 خرداد بخاطر امتحاناتش تبریز رفته و 30 خرداد به سلامتی بر میگرده.دلم خیلی واسش تنگ شده الان 8 روزه که ندیدمش ولی چاره ای جز تحمل کردن نیست. امیدوارم که امتحاناتشو به خوبی پشت سر بزاره و همیشه موفق باشه.

مهدی جان خیلی دوست دارم عشقم.